کامیار کامیار ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

jaraghe- omid

تولد داداش

خدايا هرچه از ما به تو رسد                      استغفرالله و   هرچه از تو به ما رسد                        الحمدللله   سلام كاميار كوچولوي من. عشق و نفس مامان. يواش يواش دارم به شكم قلمبه عادت ميكنم. الان 21 هفته است كه تو با مني و درمني. خدارو شكر ميكنم كه تا حالا همه چي خوب بوده. از خود خدا ميخوام كه تا ماه آخر همه چي رضايت بخش باشه و بعداز اون تو رو راحت به دنيا بيارم و بغل بگيرم. ديروز 29 فروردين...
30 فروردين 1390

دست و پاي كوچولو

  سلام نفس و قلب مامان. بعد از چند روز مريضي و تب ، طبيعيه كه شديدا نگران حالت بودم بنابراين ديروز صبح شال و كلاه كردم و رفتم سونو گرافي تا هم صداي قلب مهربونت رو بشنوم هم خيالم راحت بشه. بالاخره بعد از دو ساعت انتظار سخت و طاقت فرسا نوبت من رسيد و وقتي كه روي تخت خوابيدم خانم دكتر خيلي مهربون و با حوصله اي اومد و شروع به كار كرد و گفت ميدونستي كه داري براي پسرت داري يه داداش تپلو مياري ؟ گفتم بله اما نميدونستم كه تپله. كله گرد و كوچولو و شكم و چشم و لپ و حتي چونه خوشگلت رو نشونم داد البته خيلي سخت بود كه متوجه بشم اما خانوم دكتر خيلي با حوصله بود و من بالاخره توروتشخيص دادم و كلي ذوق كردم و قربون صدقه كردم تورو. خانوم دكتر پرسيد ...
26 فروردين 1390

اميد زندگي

سلام نفس مامان. حالت خوبه؟ امروز وارد هفته بيستم شدي. تولدت مبارك عزيز دلم. دوراز جونت ، چند روز پيش سرفه هام شروع شد و يواش يواش تب اومد سراغم. نه يه روز نه دو روز نه يكساعت و نه دوساعت. شب تا صبح تب داشتم اونم سه درجه. بدن درد و سرفه . كه با هرسرفه زيردلم درد ميگرفت و مغزم تير ميكشيد اما تنها چيزي كه تو اين لحظه ها به من آرامش ميداد و اميد زندگي مي بخشيد حركات ماهي گونه تو عزيز دلم بود. نميدونم اگه تو هم تكون نميخوردي چي به سرم مي اومد.اينقدر تو اين چند روز ضعيف و افسرده شدم كه هركس بهم ميگه حالت چطوره ميزنم زير گريه. راستشو بخواي يه جورايي ديگه طاقتم داشت تموم ميشد. ديروز هم دكتر اومد خونه بالاي سرم و سرم و ب كمپلكس زد اما انگار نه ا...
24 فروردين 1390

احساس داداشي و بابا

سلام قند عسل و شكر طلاي مامان. آخه من نميدونم تورو با چه اسمي صدا كنم كه بهت بياد. مگه يه ني ني چند سانتي اينقدر بلا و شيرين و باهوش ميشه؟؟ چند شب پيش داداشي اومد و گفت مامان الان ني ني تكون ميخوره گفتم نه اما اگه بخواي حس كني ميتونم كاري كنم كه اونو احساس كني . تعجب كرد و گفت مگه ميشه ؟ گفتم فك كنم بشه . خلاصه داداشي دستشو گذاشت روي دل من و من شروع كردم به خوندن آهنگ مورد علاقه ات. بعد از چند ثانيه بيدار شدي و تكون خوردي و اميرسالار فرياد بلندي كشيد و گفت وااااااي مامان حركت كرد!!!! خلاصه بعد از اونم بابا اومد و اين برنامه دوباره پياده شد و اونم توروحس كرد. فردا صبح هم چون اميرسالار تعطيل بود من خواب بودم كه تو راس ساعتي كه من داداشي رو ب...
20 فروردين 1390

دعا

كاميار عزيزم سلام  . مامان الهي قربون اون دست و پاي كوچولوي تو بشه كه اينقدر منظم و با مزه اي . آخه هرشب راس ساعت 11 از خواب بيدار ميشي و يه خرده بازي ميكني و نيم ساعت بعدش ميخوابي. صبحا هم هروقت كه من بيدار بشم بيدار ميشي و يه كمي شيطوني ميكني و ميخوابي. اميدوارم وقتي به دنيا اومدي هم اينقدر آقا باشي عزيزدلم. راستشو بخواي ميخوام ازت خواهش كنم براي داداشي دعا كني كه زودتر حالش خوب بشه. از روزي كه از شمال اومديم داداشي حسابي مريض شده و بدجوري سرفه ميكنه. هر دارويي كه براي همه معجزه ميكرده هم خورده اما هنوز خوب خوب نشده . امروز اولين روز كاري بعد از تعطيلات نوروزه (14 فرورودين ) . و چون داداشي ورزش داشت و اوضاع گلوش اصلا مساعد نبود نذاش...
14 فروردين 1390

پسر گلم

هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا. بالاخره امروز رفتم بيمارستان و سونو گرافي كردم و فهميدم كه دردونه عزيز مامان يه پسمله. اونم چه پسملي. از اون تپل مپلا كه ميشه بزاريش لاي نون و بدون سس بخوريش. گل پسر مامان ، داداشي اينقدر خوشحال بود كه نميدونست چي كار كنه همش ميگفت مامان من دلم ميخواد به يه نفر بگم كه داداش دار ميشم. خلاصه بعد از اينكه ناهار و خورديم نشستيم و يه جلسه غير علني تشكيل داديم براي انتخاب اسم. و بالاخره با تاييد نهايي داداشي كه از همه مهم تر بود اسم قشنگ كاميار برات به تصويب رسيد. ايشالا كه هميشه كاميار و موفق باشي تو زندگيت عزيز دلم. قربونت برم كه اينقدر شادي عزيزم. عاشقتم مامان جو...
9 فروردين 1390

اولين سفر ني ني

فندق كوچولوي مامان . روز سوم عيد به همراه خاله سيما و عمورضا رفتيم شمال. تو مثل هميشه ني ني صبور و نازي بودي و مامانو اصلا اذيت نكردي. الهي مامان قربونت بره كه اينقدر صبور و  آقا/خانوم ؟؟؟  هستي. باهم رفتيم كنار دريا . هوا خيلي سردو باروني بود و باد سردي مي وزيد اما فك كنم تو خيلي كيف كردي چون اصلا مامانو اذيت نكردي . آفرين كوچولوي دوست داشتني من. جالبه كه وقتي شب ميشد و همه ميخوابيدند تو تازه بيدار ميشدي و بلاگيري ميكردي . دلم ميخواست تو بغلم بودي و هي گردنتو بوس ميكردم. عزيزم خيلي دلم ميخواد بدونم تو چي هستي. 3 روز ديگه وقت سونوگرافي دارم. خيلي بي قرارم. اول از همه كه سلامتي تو برام خيلي مهمه اما راستشو بخواي حسم مثل آدميه...
7 فروردين 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به jaraghe- omid می باشد